💥 دو بوسه ی ناب و گرانبها که نصیبم شد ۸ سال بود از تاهلم میگذشت و در شهرستان هنوز اجاره نشین بودم . ماه مبارک رمضان بود و از سرشب تا نزدیک سحر در اتاق قدم میزدم و پریشان بودم . دوست داشتم یک طبقه آپارتمان بخرم ولی ۵۰۰ هزار تومان بیشتر پول نداشتم و مدام با طلبکاری از خودم و زندگی پر رنجم در آن شب قدم میزدم . نزدیک سحر از منزل بیرون آمدم و قدم زنان به منزل پدرم رفتم . پدر و مادرم هر دو تعجب کردند . مادرم پرسید چرا ناراحتی ؟ مادرجون با خانمت اختلاف پیدا کردی ؟ در پاسخ گفتم : نه ! دلم یک طبقه آپارتمان میخواه و گره باز نمیشه . مادرم با اشکی که در چشمانش جمع و جاری شد بمن مثل همیشه دلداری داد و گفت پسرجان نگران نباش ! خدا کمکت میکنه پدر که تا یاد داشتم انس همیشگی به قرآن و مفاتیح داشت و در آن لحظه قرآن تلاوت میکرد ؛ سر بسوی آسمان بلند کرد و خداوند را با کلام و آیاتش سوگند داد که هرچه سریعتر حاجت مرا برآورده سازد . پس از سحر از منزل بیرون آمدم و به مسجد مرحوم آقاضیاالدین واقع در میدان ارک شهرمان رفتم و نماز صبح را آنجا خواندم . به دوست مومن و مداحی هم عرض کردم بعد از نماز توسلی برایم پیدا کند و آن بنده ی خوب خدا هم با چند خط شعر و توسل برآورده شدن حاجاتم را از حضرت فاطمه خواست ! از مسجد به منزل آمدم و ساعتی استراحت کردم . سپس روانه بازار و خیابان شدم . ساعت نه و نیم صبح به دوستی برخورد کردم که احوالم را پرسید و به او گفتم بدنبال خانه ای مناسب میگردم . فوری بمن گفت که صاحب خانه من یک طبقه داره که دنبال مشتری مناسب میگرده ؛ بهتره باهم بریم تا طبقه مورد نظر را ببینی ! خلاصه ی کلام ساعت ۴ بعد ازظهر آپارتمان را به مبلغ ۱۹۰۰۰۰۰ تومان قولنامه نوشتم و با وجودی که پولم حدود یک چهارم آن آپارتمان میشد با جراتی باور نکردنی خریدم و پولِ منزل قبل از موعد مقرر مهیا گردید ! شک نداشتم هرچه بود در دعای آن دو عزیز بود ! پس از دو یا سه هفته که خیالم راحت شد در منزل پدری کنار ابوی گرامی دراز کشیده بودم و هردو بنای خواب بعد از ظهر داشتیم ! به پدر گفتم : این خانه را از دعای خیر شما و توسل نیمه شبت دارم . پاسخ داد پسرجان وظیفه من دعا کردن بود و انجام وظیفه کردم😭😭😭😭 از جای برخاستم و خم شدم تا دو کف پایش را بوسیدم و گفتم : قصدِ قدر شناسی دارم و این اولین بوسه ناب و گرانبهای عمرم . برای دومین بوسه ناب : مادر در آی سی یو بیمارستان قدس اراک بستری بود و من هم تازه از سی سی یو در تهران مرخص شده بودم و از وضعیت وخیم مادر مطلع گردیده بودم . فورا به اراک رفتم و با اصرار وارد Icu شدم ؛ بلافاصله کف دوپای مادرم را با اشک بوسیدم . حالت نیمه کما بود و وقتی کنارش آهسته سلام کردم با صدای بریده و ضعیفی گفت : محسن جون آمدی ؟😭😭😭 ارزش این دو بوسه را با هیچ چیز در دنیا عوض نمیکنم . الان دو مزار از آنها به یادگار مانده که مدتهاست شهرستان نرفته ام تا مثل همیشه پایین پا و سنگ مزار زانو بزنم و خاک و غبار پایین سنگ را به نشانه پاهایشان ادای احترام و بوسه زنم . روحشان شاد پدر خوب و نازنینم از راه دور لبانم را بر سنگ مزارت با بوسه قرار میدهم و با افتخار میبوسم ! روزت در آن عالم که بدور از کثرات دنیا و در خلوتِ مجردات است مبارک .! خاک بوس مزارتان محسن
نظر درباره Intra - اندروید
نظرهای بیشتر